یاحق

 

محیر الدوله از شاهزادگان ناصری است. والده اش کنیزکی بود پیشکش شده از سلطان منصور آباد از ایالات بلاد کبیره هند که هم در صورت بی مثال بود و هم در سیرت. بماند حکایت عشق و عاشقی ناصرالدین شاه و کنیزک هندی برای مجالی دیگر که حکایت محیرالدوله خود علی حده است.

 

اندر احوالات یونیورسیتی و مخدرات

چندی پیش به امر قبله عالم رهسپار یکی از یونیورسیتی های بس عظیم شدیم. باغی بود بسیار بزرگ که در هر گوشه ای از آن عمارتی بود همچون دارالفنون خودمان که آن خائن به ملت و مملکت و قبه پادشاهی، میرزا تقی خان امیر کبیر احداث نموده بود.. هر کدام مکتبخانه ای بهر علمی و دانشی بس پیچیده. از مشترکات این عمارات همان بس که دخترکان و پسرکان مدام به اذن دخولی وارد و به تعظیمی از آن خارج می شدند. کمتر دخترکی و یا پسرکی دیدم  که واحد داخل شود و واحد باز گردد. به ظن و گمان افتادیم که نکند این عمارتها از برای امورات خیریه باشد. از آنجهت که جنابعالی امر کرده بودید با راپرتی از وضعیت یونیورسیتی ها خدمتتان شرفیاب شویم، داخل یکی از عمارتها شدیم. 

برای آنکه مکتبیان بنده حقیر را نشناشند به لباس مبدل درآمدیم. قبا و کلاه حکومتی به در آورده و خود را به یک عدد شلوار بگی و یک عدد تی شرت، از آنها که تا دنده های آدمی را هم نشان می دهد ملبس نمودیم. البت یک عدد عینک دودی هم به چشم زدیم تا وجناتمان بالکل تکمیب گردد. داخل عمارتی شدیم که بالایش نوشته بود دانشکده علوم پزشکی. به گمانمان بود که به محض ورود مدام از حکیمان و طبیبان و کیمیاگران ببینیم که البت اینطور نشد. مدام از دخترکان و پسرکان دیدیم به الوان مختلف. و بدان فرضیه که قبلتر خدمتتان بیان کردیم بیشتر مصر شدیم که حتمی اینجا محضر عقد و عروسی است.

عمارت دارای ابواب بسیاری بود که اطراف یک راهروی بسیار طویل قرار داشت. دختر و پسری را نشان کردیم تا تحقیقاتمان کامل گردد. ساعتهای خاصی دخترکان و پسرکان از باب ها داخل می شدند و روی صندلیهایی می نشستند منتظر. چندی بعد فردی مسن که معمولا تمامی 50، 60 را گذرانیده بودند وارد می شدند. به گمانم اینها همان میرزابنویس های وطنی بودند که برای جاری کردن خطبه عقد یا طلاق داخل می شدند. نیم ساعت هم کمتر گذشت که کار میرزابنویسمان تمام شد و تمامی حضار اتاق را ترک کردند. دختر و پسری را که نشان کرده بودیم بیرون آمدند. حال هر کدام به دیگری لبخندی می زد. خوشمان آمد. پسرک از دخترک چیزی خواست. دخترک دست در کلاسور خود کرد و چند برگه را که دستنویس بود به او داد. شصتمان خبردار شد که این همان عقدنامه است. جایتان خالی قبله عالم. لحظه شیرینی بود. بیشتر که دقت کردیم ملتفت شدیم که تقریبا تمامی دختران به پسران چنین کاغذهایی را می دادند و هیچ پسری به پسر دیگری از این کاغذها نمی داد. یقین کردیم که عقدنامه است و همه این دختران و پسران به لطف ایزد منان و ظل حضرتعالی و کرامت میرزابنویس وطنی به تزویج هم در آمده اند. بسیار مسرور شدیم و  دعا به جان شاهنشاه ملک ایران کردیم.

پسران بالکل با مخدراتشان برای صرف شیرینی و کمی ما حضری عازم جایی شدند به نام بوفه که گویا همان مطبخ خودمان است. کلی با هم گل گفتند و گل شنیدند. کمی هم در میان اشجار سر به فلک کشیده چون رامین ها و ویس ها با یکدیگر هم گام شدند تا اینکه باز به همان عمارت باز گشتیم. دخترک و پسرک نشان کرده یمان وارد  اتاقی بس عظیم شدند که پر بود از تجهیزات کیمیاگران. یادمان آمد که این دو هنوز آزمایشات لازم را برای ازدواج لابد نداده اند. آن هنگام یقین کردیم، که پسرک میانه زمان آزمایشات سری هم به (رویم به دیوار) خلا زد. یک ساعتی هم آنجا معطل شدیم که شکر خدا با رضایت به اتمام رسید. هر دو خوشحال بیرون آمدند و دست در دست یکدیگر داده بودند. گویا نه تالاسمی داشتند و نه اعتیاد.

دلمان شاد بود و خاطرمان آسوده تا آنکه روزی این زوج به همراه همان زوجهای دیگر وارد یکی دیگر از آن ابواب شدند و پشت بندشان هم میرزابنویس دیگری. نمی دانیم چه گذشت بر آنها و چه پیش آمد.بالغ بر دو ساعت آنجا بودند. دلمان به شور افتاد. میرزابنویس مدام حرفهایی می زد و چیزهایی می نوشت که درکمان نرسید. بالاخره تمام شد و همه بیرون آمدند. دیگر شب شده بود گویا. دختر و پسر ناراحت و خسته بیرون آمدند. پسرک همان کاغذها را به دخترک داد و خداحافظی خشک و خالی کرد و رفت. دلمان قرص شد که آنها از هم جدا شده اند. ناچار جز اندوه و ناراحتی چیز دیگری به سوغات نداشتیم لیکن از کل سفر یک هفته ایمان به یونیورسیتی این فهممان شد که:

نخست: علت اصلی عقب ماندگی مملکتمان آن است که در یونیورسیتی ها به جای حکمت و بلاغ مدام عقد جاری است و طلاق.

دویم: باید وزیر عالیه را سریعا مستعفی کرد که نه در دانشپروری موفق بوده و نه در وصل عشاق.

سیم: جایی که میرزابنویسها اندک صحبت کنند، عقد است و جایی که زیاد بگویند طلاق.

چهارم: کسی بدین اهل شباب بیاموزد که برای رفتن به آزمایشگاه باید ناشتا باشند.

پنجم: از اهل تجربه، کسی بدین ازواج بگوید که باید آزمایشگاه را قبل از عقد بروند نه بعدش.

آخر: قبله عالم به جای اینکه از خزانه شاهنشاهی برای این پیزوری ها خرج و مخارج کنند بهتر آن است که به عیش خویش تداوم بخشند و مدام به سفر بلاد فرنگ روند که خیر دنیا و آخرت در آن است.

 

ان شاالله که خیر است فی ماوقع.

دماغتان چاق باد

محیرالدوله ناصری