مکتب های بی ادبی:

«کلاسیسیسم: اومانیسم با طعم فرانسوی»

خود کلمه کلاسیک مفاهیم زیادی دارد. مثلا وقتی می گویند فیلم کلاسیک، منظورشان همان فیلم های سیاه سفید است که رنگ و رویشان رفته و مدام پرپر می زند. یا وقتی می گویند موسیقی کلاسیک منظور همان موسیقی ای است که یک نفر وسطش هی «های های هوی هوی» می کند و کسی نمی فهمد این بنده خدا کجایش درد می کند. البته در اینجا بناست در مورد ادبیات صحبت کنیم که علی الخصوص در ادبیات کلاسیک معانی بسیار گسترده ای دارد. برخی از کارشناسان منظورشان همان کتاب هایی است که روی پاپیروس یا پوست آهو نوشته شده است و در موزه ها نگه می دارنشان. بعضی دیگر به کتاب هایی که تا حالا صد بار تصحیح شده اند همین نام را می گذارند. البته در تمام دنیا به آثاری که چند قرنی از نوشتنشان گذشته باشد و برای نویسندگانشان مدام یادبود و بزرگداشت بگیرند و حتی روزی را به نامشان بزنند بطور کل کلاسیک می گویند و نویسندگان امروز شکر بخورند که بخواهند مانند آن ها را دوباره تولید کنند.
درست است که کلاسیسیسم بین «ایسم» های دیگر کلا یک سر و گردن فخیم تر، های کلاس تر، با شعورتر و با ادب تر است ولی نمی توان این را هم نادیده گرفت که پدر پدر جد تمامی این «ایسم» بازی ها که همانا غرب زدگی و فرنگی مآبی است، همین کلاسیسین ها بودند و همه شان سر و ته یک کرباسند. البته مانند تمامی پدیده های نو ظهور، کلاسیسیسم هم لَله ها و مادرخوانده های بسیاری دارد که بطور حتم می توان گفت این تهاجم فرهنگی قویا کار فرانسوی هاست و شروع این تهاجم قرن 17 بوده است.
عده ای معتقدند که کلاسیسیسم فرانسوی را باید شاخه حجب آلودی از باروک ١ شمرد که تغییر قیافه داده است که کلاسیسین ها در جواب این عده جملاتی را می گویند که این حجب را از بین می برد.

پیدایش کلمه کلاسیک:
در قرن دو میلادی «آولوس جلیوس» محقق رومی نویسندگان را به دو گروه تقسیم کرد: نویسنده عامه(نویسنده ای که بمیرد بهتر است و اصلا انگار نه انگار که به دنیا آمده است) و نویسنده کلاسیک(نویسنده ای که آثارش بیشتر از خودش عمر می کند و کتاب هایش حتی در نانوایی ها هم باید باشد) همین تعریف بسیار قدیمی و ساده باعث شد که اصطلاحی مثل «با کلاس بودن» امروزه هم دارای اجر و قرب خاصی باشد.
البته وقتی کمی ریشه ای تر به ماجرا نگاه می کنیم، می بینیم که کلمه کلاسیک بیشتر برای پوز زنی رومانتیک ها به وجود آمده است. این کلمه بیشتر در قرن 19 زمان لوئی فیلیپ که اغلب مخالف انقلاب رومانتیک بودند، به نویسندگان فرانسوی دوران لوئی سیزدهم و چهاردهم اتلاق می شد که هدفشان جز جیگر زدن به رومانتیک ها بود. به قولی دیگر به هنرمندان درست و حسابی می گفتند کلاسیک و به آدم های بیمار که حتی آدم هم نبودند می گفتند رومانتیک.
البته بطور کلی هنر کلاسیک اصلی همان هنر یونان و روم است و شاعران قرن هفدهم فرانسه به دنبال نهضتی به نام اومانیسم، آن هنر را سرلوحه کار خود قرار دادند.

درباره اومانیسم:
اومانیسم هم مانند پیتزا از اختراعات ایتالیایی هاست که در این مورد هم این شائبه وجود دارد که کار کار مافیایی ها باشد. اومانیسم را هم مانند پیتزا، خیلی از کشورهای دیگر برداشتند و هرجور که خواستند درستش کردند و استفاده کردند علی الخصوص این فرانسوی ها. می توان کلاسیسیسم را اومانیسم با طعم فرانسوی قلمداد کرد. اومانیسم در لغت به معنای «مطالعات آزاد» بود که از همین تعریف لغوی می توان به ماهیت کثیف آن پی برد. همین آزادی است که باعث می شود تا مسائلی مانند جامعه مدنی، اصلاح قانون مطبوعات، آزادی بیان و هزار و یک بی ناموسی دیگر مطرح شود. حتی خود اومانیست ها هم کتمان نمی کردند که منظورشان از مطالعات آزاد، مطالعه آثار غیر مذهبی است و به جای اینکه بنشینند و چهار تا کتاب به درد بخور مذهبی مانند انجیل و تورات را بخوانند، می نشستند و کتاب های یونان و روم باستان را می خواندند و حتی به زبان لاتین که زبان یونانیان ملحد از خدا بی خبر باستان بود، شعر می گفتند.


درست است که   «و. ل. سولنیه» در رساله «روح رنسانس» برای مبرا کردن این گروه، می گوید:
«اومانیسم که بنابه تعریف، متفاوت با مطالعات آباء کلیسا بود، هیچگونه قصدی برای مخالفت با آنها نداشت، بلکه بر عکس می خواست روشنگری تازه ای را در خدمت ایمان و مطالعات مذهبی قرار دهد.»


ولی خود این سخن نیز مهر تاییدی بر ادعای بیان شده است که اومانیست ها بطور قطع از دول جهان خوار غربی حمایت می شده اند و سعی می کردند در لباس روشنفکران مذهبی به تخریب افکار مذهبی مردم دست بزنند. ولی صد افسوس که نویسندگان فرانسوی به ماهیت اصلی آنها پی نبردند و کورکورانه تحت تاثیر آنها قرار گرفتند.

اومانیسم و رنسانس فرانسه:
 دیگر کار از کار گذشته بود و اومانیسم ایتالیایی مانند پیتزا با سو استفاده از ضعف وزارت ارشاد فرانسه در دل نویسندگان فرانسوی جا باز کرده بود. در این میان عدم نظارت دقیق بر نحوه گزینش معلمان در آموزش و پرورش فرانسه باعث شد تا «دورا» معلم زبان یونانی دبیرستان «کوکره» پاریس شود. وی بود که «رنسار» و دوستانش را برای نخستین بار با آثار الحادی هومر، سوفوکل، پترارک، شاعران اسکندرانی و نیز شاعران ایتالیایی رنسانس(اومانیست ها) آشنا کرد و سعی کرد افکار خود را و نیز حتی زبان لاتین را به آنها تحمیل کند.
حوالی سال های 1546 عده ای از آن جوانان مجمعی به نام «پلئیاد» را تشکیل دادند تا در ساعات فوق برنامه خود به شعر و شاعری بپردازند. از میان این جوانان که از شاگردان «دورا» هم بودند، «رنسار» و «دوبله» از همه شاخص تر بودند که از قضا پدرشان نان حلال در سفره شان گذاشته بودند. به همین دلیل شعر را از «دورا» یاد گرفتند ولی تحت تاثیر آموزه های غلط او قرار نگرفتند.
آن دو نه تنها اصرار داشتند برخلاف «دورا» به زبان فرانسوی شعر بگویند بلکه اصول و قواعد شعر را هم تنظیم کردند و تا پایان عمرشان این کار را ادامه دادند تا باقیات الصالحاتی برایشان باشد.
آن دو معتقد بودند که با مطالعه آثار گذشتگان و عصر باستان باید «انواع ادبی» آنها را آموخت و نیز با اعتقاد راسخی که به قدسی و الهی بودن شعر داشتند، نوشت که این نشان از شیر پاک خوردن آن دوست.


برای اثبات این ماجرا «رنسار» در «خلاصه هنر شاعری» می گوید:
«حال که شعر منشا الهی دارد، باید گفت که به نوبه خود، به شاعر نیز نوعی جنبه آسمانی می بخشد، زیرا به او جاودانگی می دهد. در نتیجه شاعر نیز باید دامنه آرزوهای خودر ار گسترش دهد: باید شعری بگوید که تا فرن ها بعد هم قبول عام داشته باشد، دیگر نباید برای پسند خاطر فلان حکمران زمان یا چند نفر از ادبا شعر بگوید.»


در همین یک جمله فرهیختگی و طاغوت ستیزی جناب رنسار مشخص است.


«دوبله» در «دفاع از زبان فرانسه و اغنای آن» چنین می گوید:
«آنکه می خواهد با دستها و دهانهای انسانها پرواز کند، باید مدتها در به روی خود ببندد و آنکه می خواهد در خاطر آیندگان بماند، چمانکه گویی خود زنده است، باید بارها و بارها عرق بریزد و برخود بلرزد.»


این نشان از تهذیب نفس دوبله و اعتقاد وی به خودسازی و جهد و تلاش وی است که بسیار ستودنی است.
بطور کلی همین شیر پاک خوردگان بودند که در قرن 16 توانستند برای اولین بار آیین ادبی وسیعی را برای خلق آثار ادبی پایه ریزی کنند که همین مایه ایجاد مکتب کلاسیک در قرن 17 شد. روحشان شاد.

پیدایش کلاسیسیسم:
از رنسانس تا کلاسیسیسم فضا آنچنان برای «ایسم» ها باز شد که هر ننه قمری در ادامه نامش «ایسم» ای اضافه می کرد و مکتبی راه می انداخت که الحمدالله هیچ یک مورد قبول مردم نیافتاد و همه حذف شدند. می توان از این جمله «مارینیسم»(جان باتیستا مارینو-ایتالیا)، «کونچتیسم»(کامیلو پلگرینو-ایتالیا) و «کولتیسم»(گنگورا-اسپانیا) را نام برد.
قرن هفدهم در فرانسه دارای شرایط اجتماعی خاصی است. در این زمان به جای شعار «ما می گیم شاه نمی خوایم، نخست وزیر عوض می شه» شعار "Une Loi, une Foi, un Roi" ٢  رواج داشت. به همین دلیل نویسندگان نمی توانستند مباحث تند سیاسی، مخالفت با مذهب و مطالب الحادی را مطرج کنند که در دو مورد آخر باید پیشانی لوئی چهاردهم را بوسید.
به این ترتیب در سال 1660 با تاثی به «رنسار» و «دوبله» (آن دو بزرگوار) و نیز نظریات ارسطو و آثار ادبی دوره باستان، «بوالو» اصول و قواعد مکتب کلاسیک را بیان کرد. البته این مکتب چنان به بیراهه و طریق افراط رفت که حتی رنسار را نیز از دایره کلاسیک بودن، بیرون انداخت که البته این ننگ به دامان آن چنان بزرگواری نشاید.
در این دوران نویسندگانی چون بوالو، راسین، مولیر، لافونتن، بوسوئه، لابرویر و مادام دولافایت را می توان نام برد که در این مکتب جای گرفتند و به خلق آثار خود پرداختند.

اصول و قواعد مکتب کلاسیک:
رومانتیک های بی شرم چندین بار نقشه ریختند و شایعه پراکنی کردند که «قواعد کلاسیک ها دست و پای نویسندگان را می بندد و نیز آنها مثل میمون از گذشتگان تقلید می کنند.» که البته این نقشه از اول هم نقش بر آب بود چون کلاسیک ها آنها را آدم هم حساب نمی کردند. این قواعد به شرح زیر است:


    1- جستجوی تعادل و کمال:  گوته اعتقاد داشت که کلاسیسیسم سالم است و رومانتیسم بیمار. البته این اعتقاد همه بود. بیشتر منظور این است که اثر آدمیزادی باشد و حاصل حشیش و کراک و ... نباشد.
    2- تقلید از طبیعت: به پیک نیک بسیار علاقه داشتند. دوست داشتند بیشتر زیر درخت شعر بگویند و در کنار برکه ها بنویسند.
    3- تقلید از قدما: دوست داشتند ادای قدیمی ها را در بیاورند و مدام دور هم می نشستند و می گفتند که یادش بخیر. عجب دورانی بود. آن قدیم تر ها نه ترافیک بود، نه وام بود، نه مشکل مسکن بود و ... .
    4- «اصل عقل» یا احساس: به قولی ادای روشنفکران را در می آوردند و مدام سیگار و قهوه می خوردند و دور هم خزعبلات فلسفی می گفتند.
    5- آموزنده و خوشانید: اعتقاد داشتند باید اثر پیام اخلاقی داشته باشد. مثلا شب قبل خواب مسواک بزنید.
    6- وضوح و ایجاز: اصل بهینه سازی و صرفه جویی:مطالب بیشتر با حداقل کلمات.
    7- حقیقت نمایی: چیزی مثل تماشاگرنماست و فقط نمایی از حقیقت را ارائه می دادند.
    8- برازندگی: می خواستند مایه افتخار پدر و مادرشان باشند. می خواستند برازنده و خوش تیپ باشند. با ادب باشند. در کارهایشان ناسزای خانوادگی نباشد.
    9- قانون سه وحدت: اعتقاد داشتند که باید موضوع، زمان و مکان واحد باشد. آنها اعتقاد داشتند که مخاطبین ذهنشان نمی کشد که چند تا موضوع را با هم درک کنند و یا اگر در تئاتر زمان یا مکان عوض شود، مخاطبین پیچ گیجه می گیرند و ممکن است بروند و پول بلیتشان را پس بگیرند.

با نگاهی گذرا به روند شکل گیری مکتب کلاسیسیسم می توان فهمید که با نظارت دقیق ارگان های حکومتی و راه اندازی سازمان های گزینشی کارآمد و کاربلد می توان از راه افتادن افکار التقاطی و نیز خانمان سوز جلوگیری کرد و نیز با یافتن متخصصینی دلسوز و متعهد همانند رنسار و دوبله که نان حلال خورده اند و درست تربیت شده اند می توان آینده روشنی را متصور شد.


١-باروک یک مکتب یا نهضت ادبی نیست و بیشتر بی ادبی و بی حیایی است. نمایندگان باروک آنقدر تصنعی هنر را در چشم خلایق فرو می کردند که مخاطبین را به غلط کردم می انداختند. به همین دلیل می توان به کلاسیسین ها حق داد که باروک برایشان یک جور فحش ناموسی باشد و کمی عصبانی شوند.
٢- «یک قانون، یک دین، یک شاه»

[منتشر شده در شماره دوم همشهری داستان با کمی تغییرات]